ظلمی از نوع مادرانه
اردلان جون از نوزادیتون مامانه همیشه اسرار داشتن که شما را ببرن بزرگ کنند که کمکی به من بشه ولی من خیلی روی بچه هام وسواس بودم و خیلی هم دوستون داشتم و طاقت دوریتون را نداشتم اما خوب خیلی هم ضعیف شده بودم چند بار شب ساکت را بسته بودم که یکمی به همتون رسیدگی بیشتری بشه اما صبح ندادم بابا برنت بابا هم اسراری نداشتن اخلاق من را می دونستن . بی اندازه دوستون دارم و توی لبخت شما غرق شدم تا حدی که یکبار که حالم خیلی بد بود و نمی ذاشتم ببرنت که من با دوتا بچه بتونم بیشتر استراحت کنم عمه جون برایم ناراحت شدن و گفتن می گی بمیرم اما بچه هام را خودم بزرگ کنم اون موقع در جواب خندیدم اما با همه وجود همین را می خوام نمی دونم چرا ؟ تا اینکه یادم نیست چ...
نویسنده :
مرضیه(مامان 3جوجه طلایی)
13:46